........

آسیب شناسی درد....

بغضی بزرگ

قرارمان این است
حرفی نمی زنیم
بگذار حوصله ی شب نشینی مان از سکوت
سر برود .
دیگر مطمئنم که پشت هر واژه
سوءتفاهمی جیغ می کشد .
دیگر مطمئنم که کافی نیست
نه چای گرم
نه قهوه
نه دم کرده ی گیاهی از این دست
برای فرو بردن بغضی بزرگ
که گیر کرده پشت سیب گلویم .

رابینسون

مادربزرگم
از آن لحظه گرامی ترین دوستم شد
که کوشیدیم
رابینسون کروزه را
از آن جزیره ی متروک نجات دهیم ،
و بر شوربختی گالیور
در سرزمین لی لی پوت ها
گریه کردیم .


بغضی نشسته در من....

من دلم برف می خواد....

sad but true

غمگینم ، مثل پیرزنی که آخرین سرباز برگشته از جنگ ، پسرش نیست . . .